بوی بهار میاد...
بوی بهار میاد و عید نوروز هورااااااااا
دختر قشنگ مامان الان ١١ ماه و ٥ روزته و فقط ٢٥ روز دیگه تو فصل قشنگ بهار یکساله میشی باورم نمیشه بلاخره این یک سال سخت و شیرین داره به سر میرسه
خیلی وقته نتونستم بیام و وبلاگت رو آپ کنم بزار پای بی حوصلگی خودم و شیطنت خودت
اول بگم خیلی جیگر شدی و بانمک از اوایل ١٠ ماهگی چون منو شدیدا گاز میگرفتی از شیر گرفتمت و الان فقط شیر خشک میخوری ...از اواسط ٩ ماهگی دستت رو میگیری و به میز و بقیه چیزا و سرپا وامیستی و راه میری...این ماه یکدفعه ٤ تا دندونت همزمان نیش زدند و الان ٨تا دندون داری
کلماتی که میگی:
عمی = عمه
ابو= عمو و الو
ایی=دایی
اپو=هاپو
جیس=جیز
انه=خاله
میو=میو(از وقتی مامانی برات میو میو کرد عاشق این کلمه شدی و هرکه بگه میو میخندی)
ماما و بابا هم که معمولا نمیگی مگه چند ساعت مارو ندیده باشی و دلت تنگ شده باشه...
عاشق خونه عمو وحید هستی (همسایه دیوار به دیوارمونند) و تا صدای در خونشون میاد بال بال میزنی که بری دم در و بعد هم میپری بغل زن عموی مهربونت و میری خونشون و عمرا هم نمیخوای برگردی خونه
٢ شنبه یعنی پس فردا قراره بلاخره ببریمت آتلیه و عکسای خوشمل از خانم خوشگل بگیریم
امسال سال تحویل طرفای ظهره روز ٤ شنبه ٣٠ اسفنده و بعدش هم میریم شمال
تازگی نبردمت دکتر واسه چکاپ ولی میدونم وزنت حدود ١١٢٠٠ و قدت حدود ٧٨ ولی مطمئن نیستم...
واسه امسال تقویم رو میزی با عکسای خوشگل سفارش دادم و میخوام بابا و مامانی ها و بابایی ها رو سورپرایز کنم...
عشقم خوشحالم که روز به روز بزرگتر و خوشگلتر میشی...
در آخر هم چون خیلی وقته عکسات رو نزاشتم چندتاشون رو میزارم: