فروردین 92 و آرنیکا...
سلام به دختر عسلمممم...
بلاخره سال ٩١ هم بارشو بست و رفت و ماوارد سال ٩٢ شدیم.از خدا میخوام این سال جدید از همه نظر بهتر از سال گذشته باشه.
امسال اولین سال تحویلی بودکه آرنیکای قشنگم سر سفره ٧سین ما حضور داشت و به عشق اون امسال قشنگترین ٧سین این چند سال رو چیدم.
اینم آرنیکا و ٧سین:
بعد از سال تحویل عیددیدنی رفتیم خونه مامان فروغ و شام هم اونجا بودیم.آرنیکا جونم که جدیدا عاشق بچه ها و نی نی ها شده با دیدن پارمین دختر خاله ٤ ساله باباش ذوق کرده بود و میخواست بره بغلش ولی نمیدونست که اون طفلی زورش نمیرسه بغلش کنه
فردای اونروز یعنی یکم فروردین عازم شمال شدیم.مامانی اینا چند روز زودتر از ما رفته بودند و سال تحویل هم شمال بودند.خداروشکر جاده خیلی شلوغ نبود و آرنیکا هم تقریبا توی راه اذیت نکرد و بیشتر وقت تو صندلیش موند
٢هفته تعطیلات رو کلا شمال(متل قو) بودیم و حسابی استراحت کردیم و روز ١٤ فروردین برگشتیم ولی جاده برگشت یکمی شلوغ بود و آرنیکا هم نمیدونم چرا پدرمونو دراورد
تو این مدت مامان فروغ اینا و عمو وحید و زن عمو هم پیشمون اومدند و خلاصه حسابی دوربر گل دختر شلوغ بود و نازش خریدار داشت...
آرنیکا در تعطیلات...
دخترم الان چی داری به اپن آشپزخونه میگی؟؟؟!!!
آرنیکا در تعطیلات نوروز هم دست از مطالعه برنمیداره!!!
آرنیکا لب دریا که تموم مدت عید متاسفانه سرد بود و دخمل ما هم سرماخورد...
اینم روز بعد از برگشت از شمال که آرنیکارو فرستادیم خونه مامانی تا بتونم یکمی اوضاع خونه رو روبراه کنم...
واینکه ٤شنبه گل دختر ما یکساله میشه هوراااا
و قراره ٥شنبه براش یه تولد کوچیک و خودمونی بگیریم....