8 هفتگی!!!
سلام خوشگل مامان،8 هفتگیت مبارک!بعد از ساختن وبلاگت این دومین باریه که میام سر میزنم...ببخشید عزیزم سرم خیلی خیلی شلوغ بود و البته هنوزم تموم نشده
.... خب بگم از هفته پیش که چی شد و نشد....آخر هفته یعنی پنجشنبه صبح، من و تو باباجون به اتفاق بچه های اکیپ راه افتادیم به سمت کرج باغ یکی از دوستای خوب بابا !
حتما میپرسی بچه های اکیپ کیند؟؟؟ اونا دوستای خوب من و بابا هستند عزیزم که در آینده میشند خاله ها و عموهای تو.البته هیچکدوم از اینکه تو اومدی تو دل مامان خبر نداشتند و بابا هم گفت که این دفعه باید بهشون بگیم ولی راستش من یکمی استرس داشتم آخه نمیدونستم واکنششون چیه.همون اول خاله ها به من گفتند بریم استخر
ولی من گفتم نمی تونم بیام(خانوم دکتر برام ممنوع کرده) و اونا هم که نمیدونستند موضوع چیه گفتند اه چه بد
ولی بعد از چند دقیقه بابا جون همه رو دور میز جمع کرد و گفت که یه خبر مهم!!! و اینطوری شد که همه فهمیدند و کلی خوشحال شدند
ومراسم تبریک و روبوسی شروع شد
مخصوصا همه کلی ذوق کردند آخه تو اولین نی نی هستی که تو اکیپ به دنیا میای عزیزم...خلاصه که به خااطر تو من شده بودم سوژه هفته و همه مدام بهم میگفتن مامان زیبا و حسابی هم هوامو داشتند که اول از همه غذا برام بکشند
یا دود سیگارو قلیون
طرف من و تو نیاد هههههههههههه
کلی هم با خاله ها درموردت حرف زدیم
و بهشون گفتم که تو دوست داری وقتی به دنیا میای دوستای خوبی داشته باشی که نی نی های اونا باشند...
واما این هفته من باید برم آزمایش بدم که مربوط به سلامتیم میشه تا خانوم دکتر مطمین بشه که به خوبی میتونم ازت مراقبت کنم و در ضمن آخر هفته هم تولد یکی از عموهای اکیپ دعوتیم که مهمونیه خیلی بزرگیه
و من هنوز نتونستم واسه خودم لباس پیدا کنم
اوه ه ه ه.........
باباجونت هم داره کارش رو عوض میکنه و حسابی نگرانه....عزیزم واسه هردومون دعا کن تا بتونیم شرایط رو واسه اومدنت به بهترین شکل آماده کنیم....بوس بوس