یک روز خیلی خسته کننده(ودوباره یه هفته برگشتیم عقب)!!!
سلام عشقم ...دیروز رفتم آزمایش غربالگری و سونوی ان تی تا ما از سلامت تو مطمئن بشیم عزیزم.صبح ساعت 8 من رسیدم آزمایشگاه نیلو و اولین مرحله ازم خون گرفتند وبعد گفتند آماده باشم تا با بقیه مامانا با سرویس بریم سونوی پارمیس واسه سونوی ان تی...ساعت 8.30 رسیدیم اونجا و 10 نوبت من شد تا برم پیش خانوم دکتر صورت ماهتو ببینم عزیزم ...اینبار هم یه تلویزون بزرگ جلو چشمم بود و تورو دیدم که حسابی لالا کردی
و این خوب نبود گلم آخه تو باید تکون میخوردی تا خانوم دکتر بتونه همه جاتو ببینه واندازه بگیره ولی هر کاری کردیم تکون نخوردی که نخوردی!!! واسه همون دکتر منو فرستاد بیرو . گفت برو یه آبمیوه شیرین بخور و راه برو تا دوباره صدات کنم.خلاصه مامانی من یه ساعتی راه رفتم تا بلکه تو از خواب ناز بیدار بشی تا دوباره دکتر صدام کرد اما بازم هر کاری کردیم
تو تو اون جهتی که لازم بود نچرخیدی!!! دکتر حسابی حرص میخوردو میگفت این بچه چرا لج کرده!!! و برای بار سوم گفت برو بعدا صدات میکنم شاید بچرخه.....وای نمیدونی چقدر ناراحت شدم
...همه مامانایی که بعد از منم نوبتشون شده بود کارشون تموم شد ورفتند ولی من همینجوری باید راه میرفتم...البته چند نفر دیگه ای هم بودند که دفعه اول نی نیشون نچرخیده بود ولی هم بار دوم بچه های خوبی شدند ولی تووووووو....اشکالی نداره عزیزم اینا هم جز سختی های مادر شدنه دیگه!!! خلاصه اینقدر راه رفتم که پاهام زوق زوق میکرد تا ساعت 1.30 که واسه بار سوم منو فرستادند تو اتاق و من همون لحظه نذر کردم که اگه بچه خوبی باشی و به حرف خانوم دکتر گوش بدی به اولین آدم واقعا محتاجی که ببینم 1000 تومن بدم و رفتم تو وبلاخره هورا تو گلم تکون خوردی !!!!!!!!!!!!!!!!
ساعت 2 از سونوگرافی اومدم بیرون و یه نفس راحت کشیدم،هر چند که چون دیر شد جواب آزمایشها میمونه واسه شنبه ولی مهم اینه که بخیر گذشت (راستی این خانوم دکتر گفت که سونوی قبلی اشتباه کرده و دوباره یه هفته برگشتیم عقب سر جای قبلیمون یعنی تو الان 12 هفته هستی گلم)...
توی راه که سوار مترو شدم نشستم بغل یه خانوم خیلی خیلی پیر وتا نشستم گفت:"شماهم قیطریه پیاده میشید؟" گفتم بله.دوباره پرسید:"از قیطریه تا تجریش میشه پیاده رفت؟" گفتم نه واسه شما راه زیاده بهتره تاکسی سوار بشید.و اون گفت:"هیچی پول نداره و دامادش مریضه و پول لباس مدرسه نوه اش رو اون داده و خلاصه اینکه داره میره تجریش تا از کسی که قبلا بارش کار کرده پول بگیره و ..."منم دیدم اینم یه آدم محتاج...درسته که نمیدونستم چقدر حرفاش درسته ولی چون پیرزن بود و ظاهرش هم نشون میداد که نیازمنده،اون 1000 تومن نذری رو دادم بهش که بتونه با تاکسی بره تجریش...خدا میدونه که چقدر از حرفاش راست بوده...خلاصه عزیز دل مامان خسته و کوفته رسیدم خونه و با بابا یه نهار سرسری خوردم و بعدشم خوابیدم تا 7.30 شب ....اینم اندر حکایات مادر شدن