آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره

دنیای من و آرنیکا

نی نی گلم دخملیههههههههههههه....

سلام عزیز دل مامان،نه دیگه باید بگم دختره گلممممممم هورااااااااااااااااااااااااااااااا بلاخره امروز رفتم سونو و تا آقای دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم گفت دختر شما تو وضعیت خوبیه... بله و من فهیمدم که یه دختر خوشگل دارم که قراره همدم مامانش بشه... هوراااااااااااااااااااااااااااااااا جالبه که قبل سونو رفتم شلوار بارداری بخرم(آخه حسابی شکمم بزرگ شده ) پسره صاحب مغازه گفت خانوم بگم جنسیت بچتون چیه!گفتم میرم سونو میفهمم(تحویلش نگرفتم) ولی اون گفت از حالت لبها و پف صورتتون 90% نی نی دختره ههههههههههه... اینم سونوی تجربی که درست گفت!!! به بابا هم زنگ زدم و گفتم که داره دختر دار میشه کلی خندید...    خانو...
3 آبان 1390

هفته 13....

سلام عزیز دلممممممممممم خوبی عشقمممممم ،امیدوارم که تو دل مامان جات راحت باشه ،حال من که با وجود تو همیشه خوب عزیزم، فقط کاشکی زودتر بفهمم که تو خوشگل دخملی یا کپلی پسمل ،البته فکر نکنی برام فرقی میکنه ها،نه عزیزم من خیلی عجله دارم که زودتر برم برات خرید کنم و یه اتاق خوشمل درست کنم،یه سرویس تختخواب راحت ،یه ست کالسکه با حال ،کلی اسباب بازی های رنگارنگ و لباسای خوشگل.... هفته دیگه نوبت دکتر دارم و از خانوم دکتر میخوام که برام سونوی تعیین جنسیت بنویسه... این روزا خیلی کم اشتها و بی میل شدم و دارم وزن کم میکنم،اول نگران بودم نکنه که برای تو بد باشه ولی تو مجله نی نی+ خوندم که خانومایی که اضاف...
25 مهر 1390

یک روز خیلی خسته کننده(ودوباره یه هفته برگشتیم عقب)!!!

سلام عشقم ...دیروز رفتم آزمایش غربالگری و سونوی ان تی تا ما از سلامت تو مطمئن بشیم عزیزم.صبح ساعت 8 من رسیدم آزمایشگاه نیلو و اولین مرحله ازم خون گرفتند وبعد گفتند آماده باشم تا با بقیه مامانا با سرویس بریم سونوی پارمیس واسه سونوی ان تی...ساعت 8.30 رسیدیم اونجا و 10 نوبت من شد تا برم پیش خانوم دکتر صورت ماهتو ببینم عزیزم  ...اینبار هم یه تلویزون بزرگ جلو چشمم بود و تورو دیدم که حسابی لالا کردی و این خوب نبود گلم آخه تو باید تکون میخوردی تا خانوم دکتر بتونه همه جاتو ببینه واندازه بگیره ولی هر کاری کردیم تکون نخوردی که نخوردی!!! واسه همون دکتر منو فرستاد بیرو . گفت برو یه آبمیوه شیرین بخور و راه برو تا دوباره صدات کنم.خلاصه مامانی...
15 مهر 1390

همینجوری سلام!!!

سلام عزیز دلم  امروز خیلی دلم هواتو کرده،کاشکه زودتر بیای پیشم... ...قراره فردا برم آزمایش غربالگری عسلم و واسه همین خوشحالم چون میدونم که فردا میبینمت... دفعه پیش که خیلی شیطون و ناقلا بودی تند و تند واسه خودت شنا میکردی دست و پاهای کوچولوتو تکون میدادی ... تا ببینم ایندفعه چه جوری شدی...اگه تو هم مثل بابات خیلی شیطون باشی اونوقت من چیکار کنم .....اشکالی نداره گلم تو بیا قربون شیطونیات هم میرم امروز هم اومدم و قالب وبلاگتو عوض کردم...امیدوارم خوشت بیاد عزیزم عاشقتممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم ...
13 مهر 1390

یه هفته پریدیم جلو!!!!!!!!!!!!!

سلام عشق مامان...عسلم که الان شدی اندازه یه لیمو ترش .... خوب مامانی من 2 روز پیش رفتم سونوگرافی و در کمال تعجب  دکتر گفت که 11 هفته و 6 روز هستم ،درحالیکه با محاسبات قبلی باید 10 هفته میبودم!!!! خلاصه اینکه عزیزم ما شدیم 12 هفته تمام...ههههههه معلومه که تو حسابی داری بزرگ میشی ... واما بگم از سونو که بلاخره دیدمت عزیز دلم!!! هنوزم باورم نمیشه وقتی آقای دکتر تی وی روبرو رو روشن کرد و یه دفعه دیدم که تو داری میچرخی !!!! دست و پاهای قشنگتو برای اولین بار دیدم و تو داشتی حسابی شنا میکردی گلم ....نمیدونی چه حالی شدم...اشک تو چشمام جمع شده بود و باورم نمیشد به این زودی از یه نقطه کوچولو تبدیل به یه نی نی کامل شده باشی ....عزی...
8 مهر 1390

8 هفتگی!!!

سلام خوشگل مامان،8 هفتگیت مبارک!بعد از ساختن وبلاگت این دومین باریه که میام سر میزنم...ببخشید عزیزم سرم خیلی خیلی شلوغ بود و البته هنوزم تموم نشده .... خب بگم از هفته پیش که چی شد و نشد....آخر هفته یعنی پنجشنبه صبح، من و تو باباجون به اتفاق بچه های اکیپ راه افتادیم به سمت کرج باغ یکی از دوستای خوب بابا ! حتما میپرسی بچه های اکیپ کیند؟؟؟ اونا دوستای خوب من و بابا هستند عزیزم که در آینده میشند خاله ها و عموهای تو.البته هیچکدوم از اینکه تو اومدی تو دل مامان خبر نداشتند و بابا هم گفت که این دفعه باید بهشون بگیم ولی راستش من یکمی استرس داشتم آخه نمیدونستم واکنششون چیه.همون اول خاله ها به من گفتند بریم استخر ولی من گفتم نمی تونم بیا...
21 شهريور 1390

اولین سلام..........

سلام...امروز اومدم تا یه وبلاگ پر خاطره بسازم به سلامتی نی نی که تو راه دارم...  هههههه بله منم دارم مامان میشم هورااااااااااا....راستش اول که فهمیدم یه کوچولو موچولو تو راه دارم  ترسیدم،هول شدم و... ولی بعدش کم کم آروم گرفتم و شنبه بعد از اینکه خانوم دکتر مهربون قلب نی نی نازم رو تو سونو بهم نشون داد،همه ی ترسها و دلهره هام از بین رفت....آره عزیزم...کوچولوی قشنگم تو الان 7 هفته ای هستی و من حسابی عاشقتم مامان جونمممممممممممممم   راستی گلم بابا حامد هم کلی به خاطر اومدنت ذوق و شوق داره و همش مواظبه منه که مبادا واسه تو مشکلی پیش بیاد عزیزممممممممممم....امیدوارم تو هم مثل من و بابایی به نوشتن علاقه داشته باشی و یه روزی خود...
14 شهريور 1390