هفته 25...
سلام به دختر قشنگم آرنیکااااا...عزیز دلم امروز ٢٥ هفته و ٢ روزمونه مامان جونم...دیگه حسابی داری واسه خودت خانومی میشیا
عزیزم سخت چشم انتظارم تا به دنیا سلام کنی و بیای تو آغوشم...
تو این مدت بلاخره رفتم و سرویس چوبت رو سفارش دادم
...از شرکت چیلک طرح بیبی فلاور...همین روزا هم میارند خونه و من شروع میکنم به چیدن اتاقت...هفته پیش هم عموهات اومدند و به من و بابا کمک کردند تا اتاقارو جابه جا کنیم...البته ناچاریم میز کامپیوتر و کتابخونه رو هم بزاریم تو اتاقت گلم...ولی امیدوارم ظرف چند ساله آینده یه خونه ٣ خوابه بخریم و اونوقت دیگه هیچ وسیله ی اضافه تو اتاقت نباش...خوبیه اتاقت اینه که با یه نصفه دیوار ٢ قسمت شده و ما میخوایم با یه پرده خوشگل ٢ طرفو جداکنیم تا اتاقت با وسایل اضافی زشت نشه...
دیشب هم با مامانی و بابایی(مامان و بابای خودم) رفتیم تیراژه و من برات بقیه چیزای اصلی رو هم خریدم گلم همه از شرکت مک بیبی...کالسکه و راکر مکلارن رنگ سرخابی،صندلی غذا کریتیو بیبی سبز(فقط همین رنگو داشت)
،روروک واکر کریتیو و صندلی ماشین نانیا طوسی و قرمز و یک وان حموم صورتیه ناز.
..دست بابایی درد نکنه
...همشون خیلی خوشگلند،بعدا عکسای همشون رو به اضافه عکسای اتاقت میزارم تو وبلاگت تا یادگاری بمونه و بزرگ شدی ببینی که اتاق و وسایل نوزادیت چجوری بودند
هفته پیش نوبت دکتر هم داشتم...وای وقتی مامای دستیار دکترم وزنم دید دعوام کرد آخه تو ٣ هفته ٢.٥ کیلو وزنم زیاد شده بود!!! نمیدونم چرا یکدفعه اینقدر داره وزنم میره بالا،تا حالا خیلی خوب بودم ،پرخوری هم نمیکنم ولی ظاهرا باید برم تو رژیم ، تا حالا ٦.٥ کیلو کلا وزن اضافه کردم!!!
هفته دیگه هم باید دوباره برم سونوی آنومالی که واسه بررسی مجدد وضعیت تو هست عزیزم...دفعه پیش که رفتم سونوی فرمانیه و دکتره یه پیرمرد خداساله بود و حتی وسط سونو هی یادش میرفت من اصلا واسه چه سونویی رفتم پیشش!!!
منکه اسمشو گذاشتم دایناسور مذکر ههههههههههههه.
..واسه همین ایندفعه میرم یه سونوی خوب که خیالم از بابت سلامتت کاملا راحت بشه...
آرنیکا جونم فقط ١٣ هفته دیگه مونده تا بیای تو بغلم هورااااااااا