آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

دنیای من و آرنیکا

فروردین 92 و آرنیکا...

سلام به دختر عسلمممم... بلاخره سال ٩١ هم بارشو بست و رفت و ماوارد سال ٩٢ شدیم.از خدا میخوام این سال جدید از همه نظر بهتر از سال گذشته باشه. امسال اولین سال تحویلی بودکه آرنیکای قشنگم سر سفره ٧سین ما حضور داشت و به عشق اون امسال قشنگترین ٧سین این چند سال رو چیدم. اینم آرنیکا و ٧سین:   بعد از سال تحویل عیددیدنی رفتیم خونه مامان فروغ و شام هم اونجا بودیم.آرنیکا جونم که جدیدا عاشق بچه ها و نی نی ها شده با دیدن پارمین دختر خاله ٤ ساله باباش ذوق کرده بود و میخواست بره بغلش ولی نمیدونست که اون طفلی زورش نمیرسه بغلش کنه فردای اونروز یعنی یکم فروردین عازم شمال شدیم.مامانی اینا چند روز زودتر از ...
18 فروردين 1392

سال 91 بدروددددددد...

امروز ٣٠ اسفند ٩١ و آخرین روز این سال دختر گلم... سال ٩١ واسه من سالی سخت و شیرین بود و بزرگترین اتفاق زندگیم یعنی مادر شدن و تولد آرنیکای عزیزم در این سال رخ داد... امیدوارم سال جدید سالی پر از سلامتی و آرامش و شادی و پول واسه همگی باشه... آرنیکا جونم با تمام وجودم عاشقتم و از خدا میخوام سالهای سال من و تو و بابا حامد روزهای خوشی رو درکنار هم داشته باشیم و البته این آرزو رو واسه همه خانواده هایی که نی نی گولو ها دارند هم دارم... سال ٩٢ بر همه مبارکککککککککک... ...
30 اسفند 1391

بوی بهار میاد...

بوی بهار میاد و عید نوروز هورااااااااا دختر قشنگ مامان الان ١١ ماه و ٥ روزته و فقط ٢٥ روز دیگه تو فصل قشنگ بهار یکساله میشی    باورم نمیشه بلاخره این یک سال سخت و شیرین داره به سر میرسه خیلی وقته نتونستم بیام و وبلاگت رو آپ کنم   بزار پای بی حوصلگی خودم و شیطنت خودت اول بگم خیلی جیگر شدی و بانمک   از اوایل ١٠ ماهگی چون منو شدیدا گاز میگرفتی از شیر گرفتمت و الان فقط شیر خشک میخوری ...از اواسط ٩ ماهگی دستت رو میگیری و به میز و بقیه چیزا و سرپا وامیستی و راه میری...این ماه یکدفعه ٤ تا دندونت همزمان نیش زدند و الان ٨تا دندون داری کلماتی که میگی: عمی = عمه ابو= عمو و ال...
26 اسفند 1391

9 ماهگی هم چند روزیه پر شده...

اوففففففففففففف چی بگم از این دخمل آرنیکای عزیزم 21 دی ماه 9 ماهت هم پر شد و دیگه حسابی واسه خودت آدم شدیا از 8 ماه و نیمگی(روز دقیقش رو شرمنده یادم نیست) 4دست و پای کامل میری و منو بیچاره کردی  اینقدر دنبالت میدوم و هی میگم برو اونور...دست نزن...نکن...آیییی خلاصه دیگه هیچ وقت و نفسی برام نذاشتی...از اوایل 8 ماهگی بای بای و نی نای نای و دس دسی میکنی  تا تی وی یه آهنگ شاد میزاره تند تند دستت خیلی خوشمل میچرخونی و خودت هم میگی نای نای...قربونت برم من عاشق ددری و هر کی وارد خونمون میشه میپری تو بغلش که مثلا ببرتت بیرون ولی حیف که همیشه ضایع میشی گلمی خودمم که به خاطر این آلودگیه مزخرف هوا نمیتون ببرمت پار...
26 دی 1391

7ماه و 20 روز...

آرنیکای خوشگلم سلاممم اول اینکه خیلی خیلی ذوق زده ام چون چند روزه بهم میگی ممممممم(با فتحه)  نمی تونم بگم چقدر حس عجیب و قشنگیه  قبلا هم میگفتی ممم وببب وددد و گگگ و آآآآ و.... ولی الان ممممم رو کاملا هدفدار و به خود من میگی عشقمممم همچنان منتظر دراومدن دندوناتم ولی خبری نیست که نیست  البته تو لثه های پایینت کاملا ٢تا دندون معلومه ولی نمیدونم چرا نیش نمیزنند تا از این خارش لثه راحت بشی از هفته پیش اتاقت رو جدا کردم و شبا تو اتاق خودت تنها میخوابی    شب اولی که تو اتاقت خوابیدی و نصفه شب با صدای گریت اومدم پیشت دیدم انگشت کوچولوت تو دهنته و با تعجب داری به بالا نگاه میکنی ههههههههه هیچ وقت نص...
11 آذر 1391

6ماه و نیمممم

سلام عزیز ترینممممممم دختر قشنگ مامان حالا 6 ماه و نیمه شده...خوردنی و شیرین... از اول آبان تقریبا میتونی بدون کمک بشینی   و منتظرم ببینم کی میتونی 4 دست و پا بری از دندونات همچنان خبری نیست خواب شبت خیلی بهتر شده خداروشکر و شبا کمتر بیدار میشی (چشم نخوریااااا) اما مشکل بزرگ من اینه که خیلی به من و بابا وابسته شدی و پیش هیچکس راحت نمی مونی..قبلا با مامانی میموندی و اصلا گریه نمیکردی ولی حالا پیش اونم بیشتر از یک ساعت نمیمونی ...بقیه هم که دیگه هیچی ...منم که رفته بودم باشگاه ثبت نام کرده بودم مجبورم بیخیال کلاسم بشم عاشق خندیدن و قهقهه زدناتممم عزیزممممممم ...
6 آبان 1391