آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

دنیای من و آرنیکا

نیم سالگی عشقممممممممم...

آرنیکای عزیزم نیم سالگیت مبارک ٦ ماه از با تو بودن گذشت و حالا من با تموم وجودم تو رو تو لحظه لحظه زندگیم حس میکنم arrow, valentine, love, fly, hover, lovestruck" width="92" height="82" /> (فقط مامان جون چرا اینقدر نق نقو شدی ) ...
21 مهر 1391

5ماه و 14 روز...

سلام دختر عسلممممممم ...امروز ٥ ماه و ١٤ روزته و میتونم بگم که حسابی واسه خودت خانمی شدی از دیروز ٢تا حرکت جدید ازت دیدم  اول اینکه بعد مدتها سینه خیز عقبی و دور خودت چرخیدن دیروز ٣ مهر دیدم داری به سمت جلو سینه خیز میری    دوم اینکه چند روزه میزارمت تو روروک و تو هم ذوق میکنی ولی ثابت بودی و پاهات کامل به زمین نمیرسید ولی دیروز از ورودی آشپزخونه تا صندلی خودت رو رسوندی و خوشحال شروع به بازی با صندلی کردی و قربمنم کلی ذوق مرگ شدم و یه حرکت دیگه هم اینکه یکی دو هفته ایه سعی میکنی از نی نی لا لای بیرون بیای و چند بار هم نزدیک بود بیفتی که گرفتم وهمه اینا یعنی دخترم داره حسابی بزرگ ...
4 مهر 1391

5ماه تمام...

سلام به عسلک خوشگلم...5 ماهگیت مبارک گلمممممممممم دختر نازم...گرد و قلنبه مامان حسابی داری بزرگ میشیا........5 روز پیش بردمت دکتر وزنت 8230 و قدت 66 بودو این یعنی رشدت عالیه (زدن به تخته یادتون نره ) الانم پیش من دراز کشیدی و پستونک میخوری و طبق معمول این یکماه نق میزنی  نمیدونم چرا اینقدر غر غرو شدی وایییییییییییی  مجبور شدم بغلت کنم و در ضمن بتایپم...بعدا نگی چرا برات کم نوشتماااا خوب تو این مدت 2تا سفر رفتیم اولیش یه شمال طبق معمول و دومیش شیراز که با وجود اینکه راه طولانی بود و کم هم اونجا موندیم ولی خیلی خوش گذشت...اونجا رفتیم باغ یکی از اقوام دوررر بابا و حسابی خوردیم و استراحت کردیم...من و تو و بابا شبا...
21 شهريور 1391

آرنیکا 4 ماه و 10 روز...

آرنیکا عسل مامان روز به رزو بزرگتر و ناناز تر میشی عاشقتمممممممممممم هرجا میریم دل همه رو میبری...غریبه ها دورت جمع میشند و فامیل عاشقند ههههههههه میبینی چقدر طرفدار داری...خوب این واقعیته منکه الکی از دخملم تعریف نمیکنم ههههههههه 4ماهت تموم شد و باز واکسن زدی و اشک منو حسابی دراوردی...آخه طاقت درد کشیدنت رو اصلا ندارم...این عکسو هم مامانی بعد از واکسن با روسری خودش ازت گرفته قربونت برم... از 3 ماهگی به بعد من و بابا تنها تورو میبریم حموم و کلی خوش میگذره...اینجا هم از حموم اومدی بیرون و بابا گذاشتت توی روروک...قربونت که هنوز کوشولویی و پاهات به زمین نمیرسه... اینم یسری عکس دیگه که تو ا...
31 مرداد 1391

79 روزگی...

آرنیکای قشنگم 79 روزه شده هوراااااااااا... عزیزم همه وقت منو پر کردی و وقت نمیکنم وبلاگت رو آپ کنم شرمنده... هر روز شیرین تر میشی و با خنده های قشنگ و صداهایی که از خودت درمیاری حسابی دل من و بابا رو میبری... تو این مدت خداروشکر کولیکت خوب شد و شبا راحتتر میخوابی و من و بابا هم میتونیم بخوابیم...در ضمن بابا هم چند شبه که دیگه میاد رو تخت سرجاش میخوابه آخه بیچاره تو این مدت از رو زمین خوابیدن کمر درد گرفته البته خودش ترجیح میداد تو اتاق ما نباشه تا از صدای تو بیدار نشه ولی ظاهرا کمر درد از بیخواب شدن بدتره هههههههههههه این ماه 2تا سفر کوچیک رفتیم...یکی تعطیلات خرداد رو یکهفته رفتیم شمال که خوش گذش...
12 مرداد 1391

3ماه و 19 روزگی...

آرنیکای عزیزم...دیروز بردمت دکتر...از دکترت(دکتر شاهین نریمان) خیلی راضیم...خوشحالم که تحقیق کردم و این دکتر مهربون و با حوصله و متخصص رو برات انتخاب کردم...طبق معمول همه چیز رو خیلی خوب برامون توضیح داد...گفت که تو این سن خارش لثه هات شروع شده و ناآرومی هایی که تو خواب داری هم بخاطر همینه...در ضمن باید خوردن قطره آهن رو هم شروع کنی...ولی اجازه نداد فعلا غذا رو برات شروع کنم...خیلی دوست دارم زودتر بهت غذا بدم آخه من عاشق غذا دادن به کوچولوهام و حالا لحظه شماری میکنم که به دختر خودم غذا بدم...در ضمن گفت که بچه ها از 3ماهگی دیدشون رنگی و 3 بعدی میشه و به همین دلیل تو مهمونی های شلوغ کلافه میشند آخه حس میکنند مامانشون گم کردند هههههههههه...
9 مرداد 1391