آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

دنیای من و آرنیکا

3ماه و 19 روزگی...

آرنیکای عزیزم...دیروز بردمت دکتر...از دکترت(دکتر شاهین نریمان) خیلی راضیم...خوشحالم که تحقیق کردم و این دکتر مهربون و با حوصله و متخصص رو برات انتخاب کردم...طبق معمول همه چیز رو خیلی خوب برامون توضیح داد...گفت که تو این سن خارش لثه هات شروع شده و ناآرومی هایی که تو خواب داری هم بخاطر همینه...در ضمن باید خوردن قطره آهن رو هم شروع کنی...ولی اجازه نداد فعلا غذا رو برات شروع کنم...خیلی دوست دارم زودتر بهت غذا بدم آخه من عاشق غذا دادن به کوچولوهام و حالا لحظه شماری میکنم که به دختر خودم غذا بدم...در ضمن گفت که بچه ها از 3ماهگی دیدشون رنگی و 3 بعدی میشه و به همین دلیل تو مهمونی های شلوغ کلافه میشند آخه حس میکنند مامانشون گم کردند هههههههههه...
9 مرداد 1391

آرنیکا 3 ماهه شد...

سلام دختر خوشگلمممممم...آرنیکای قشنگم دیروز 3 ماهه شدی هورااااااااااا تو این 3ماه خیلی تغییر کردی و من هر روز بیشتر بهت وابسته میشم...البته بماند که بعضی روزا حسابی کلافم میکنی و اشکمو در میاری و لی به هر حال من عاشقتم آرنیکا روزایی که خونه خودمونیم تو دختر خیلی بهتری هستی ولی وقتی میریم خونه مامانی یا مامان فروغ نمیدونم چرا خوابت کم میشه و اذیت میکنی...دوست ندارم فقط تو خونه خوب باشی...البته خیلی ددری هستی ولی منظور از ددر بیرون از هر خونه ایه جاییکه سقفش آسمون باشه ههههههه مدتیه که ملچ و مولوچ دستات میخوری و گاهی اینقدر تا ته حلقت میبری که اوق میزنی  من سعی میکنم واکنش منفی نشون ندم چون تو وارد مرحله دهانی شده و...
22 تير 1391

49 روز گذشت...

سلام آرنیکای عزیزم...49 روز از ورود تو به زندگی ما میگذره قشنگم و من هر روز بیشتر و بیشتر عاشقت میشم... اونقدر تموم وقت منو پر کردی که تو این مدت اصلا نتونستم بیام و واست بنویسم...این روزا سختترین و شیرین ترین روزای زندگیه من هستند...هیچ وقت فکر نمیکردم بچه داری اینقدر سخت باشه...همیشه بچه های کوچیک دوروبرم بودند و من تو بچه داری ناشی نبودم ولی وقتی همه مسئولیت یک بچه ماله خود آدمه موضوع فرق میکنه... دختر خوشگلم تو متاسفانه کولیک داری و دل دردای شبانه تو این مدت تو رو خیلی اذیت و من و بابا رو هم بیخواب کرده... بیشتر شبا از درد جیغ میکشی و ماهم باید راهت ببریم اونم بصورت نشسته تو بغلمون که کمتر اذیت بشی...دکتر هم بردیم...
8 خرداد 1391

آرنیکا متولد شد......

آرنیکای خوشگل من بلاخره در تاریخ 21.1.91 ساعت 10.40 صبح دوشنبه در بیمارستان مادران تهران متولد شد...وزن 3050 و قد 49...اینم یه عکس از اولین روز تولد دخترم:                                                                                                                                            ...
20 ارديبهشت 1391

فردا میای تو بغلم عزیزممممممممم!!!

سلام..............آرنیکای قشنگم هنوز باورم نمیشه که فردا قراره بیای تو بغلم!!!!!!!! خدایا یعنی فردا من دارم مامان میشم!!! یه حس و حال عجیبی دارم که گفتنی نیست...دیشب همش کابوس میدیدم ولی میدونم که به خاطر هیجان و استرسیه که دارم...فردا واسه اولین بار میرم اتاق عمل،یه جورایی ترسناکه ولی خوبیش اینه که وقتی بیام بیرون آ رنیکای عزیزم رو بهم جایزه میدند. خدایاااااااااااا کمکم کن که زایمان راحتی داشته باشم و دختر نازم سالم و سرحال بیاد تو بغلمممممممممممم...   ...
20 فروردين 1391

شمارش معکوس!!!!!!!

سلاممممم آرنیکای قشنگم  سال نو مبارک عزیزمممممممممممممممم... امسال قشنگترین و عجیبترین سال زندگیه منه چرا!!! چون دارم مامان میشم هوراااااااااااااا   هنوزم باورم نمیشه ههههههههههههه  دیگه شمارش معکوس واسه به دنیا اومدن دختر قشنگم شروع شده !!!!!!!!!!!! از روز 1 فروردین میخوام بیام تو وبلاگ و برات بنویسم آرنیکا جونم ولی این نی نی وبلاگ لج کرده بود و باز نمیشد شانس بد من  حالا خلاصه میگم که این مدت چه خبر بود.آخرین چکاپ سال 90 رو روز 27 اسفند رفتم و نامه بیمارستان هم از دکتر گرفتم...بهش گفتم میشه چند روزی برم شمال...دکی گفت حالا تو این شلوغی ریسک نکن و نرو ولی منکه حسابی تو این مدت خونه بودم و...
14 فروردين 1391

سیسمونی آرنیکا جونی من!!!

  سلام عشق مامان...امروز اومدم تا عکسای اتاق و سیسمونی خوشملتو بزارم تو وبلاگت تا یادگاری بمونه و بعدا ببینی: در اتاق واستیکر ها: تخت و سرویس تشک و ملافه ها: گهوارت که من عاشقشممممم: دراور و کمد و لوازم داخلشون: آویزهای لوستر: فرش و تشک بازی: کالسکه و نی نی لای لای: روروک واکر: صندلی غذا و ماشین: ه...
20 اسفند 1390

33 هفته!!!

سلام خوشگلم  امروز شدیم ٣٣ هفته و ١ روز و فقط ٣٧ روزه دیگه مونده تا همو ببینیم هورااااااااااااااااا باورم نمیشه که اینقدر لحظه دیدار نزدیکه   برعکس ماههای قبل این ماه به نظرم داره خیلی سریع میگذره آرنیکا جونم اواخر هفته 31 رفتم سونو و وزنت 2150 گرم...وای که حسابی بزرگ شدی دکتر توی سونو همه جای بدنت رو کامل بهم نشون داد و حسابی دلم برا بغل کردنت ضعف کرد   فقط دخملم هنوزم مایعت کمه و من و دکتر نگرانیم   حالا قراره فردا برم سونوی بایوفیزیکال(خودمم نمیدونم چیه هههههه) تا ببینیم اوضاع چطوره... خبرای خوب اینکه اتاقت رو چیدم و فقط مونده استیکرها و ...
15 اسفند 1390

هفته 30 و ورود به ماه 8!!!!!!!

سلام دختر نازمممممممم   خوشگل مامان الان دیگه ٣٠ هفته و ١ روزته و وارد ماه ٨ شدیم عسلممم  باورم نمیشه که ٣٠ هفته گذشته و فقط ٨ هفته دیگه تا دیدنت مونده هوراااااااااااااااااااااا خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم عزیزم...آخه خیلی مشغول بودم  واست بگم که هفته ٢٦ رفتم سونوی آنومالی مجدد و روی ماهتو دیدم قشنگم    اونموقع وزنت ١٠٠٤ گرم بودو الان دیگه فکر کنم بیشتر از ١٥٠٠ گرم باشی!!! راستش باورم نمیشه که اینقدر بزرگ شدی و الان تو دل منی  هروقت تکوناتو حس میکنم کلی ذوق زده میشم   نمیتونی تصور کنی چه حس عجیب و قشنگیه آرنیکا جونم این روزا واسه من خیلی استرسشون زیاده...اولا که هنوز...
23 بهمن 1390